کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

ماشین ...

به قول مامان جون اصلا پسربچه ها همه عاشق ماشین هستن ! شما هم از همین الان کلیاتی ماشین دوست داری ... این ماشین خوشگله رو اون روزی که رفته بودیم هفت حوض پیاده روی واست خریدم ,اما حالا حالا فکر نکنم بتونی باهاش بازی کنی چون دستت که دادم تمام پاهات رو نقطه نقطه کبود کردی به خاطر اینکه همش میکوبیش تو پاهات ... این لباس ها رو هم مامان جون زحمت کشیدن برات خریدن ! ...
26 فروردين 1392

احساس گناه ...

امشب احساس گناه کردم ...   میدونی چرا !؟   یک آن از دستت کلافه شدم ,ببخش من رو !   بابایی نبود و من و شما رفته بودیم خونه خاله فری و شما از زمانی که رسیدیم غر زدی تا اومدیم خونه ,تو خونه هم غر زدی تا همین الان که خوابیدی ... البته جدیدا غر میزنی که فقط من بنشینم پیشت و شما بازی کنی ,اگر من یا بابایی سرپا باشیم کلی کلافه میشی و گریه میکنی ,قربونت برم ! کلی خاله فری بغلت کرد  و راه برد ,خاله مریم باهات بازی کرد ,من ناز و نوازشت کردم ,اما نشد ! یک لحظه کفری شدم و گفتم :آخه چته کیان !؟!؟!؟ البته به خدا نه صدام رو بردم بالا و نه لحنم بد بود ,فقط بیچارگی توی صدام موج میزد ... ببخش من رو که یک آن خسته شدم !...
24 فروردين 1392

اولین ایستادن !

یه چند وقتیه که دست هات رو به ما یا هر چیزی که دم دستت باشه بند میکنی تا بلند شی و معمولا هم با کمک ما بلند میشی و می ایستی ... جدیدا هم دست هات رو ول میکنی و با پاهای باز حدودا 15-10 ثانیه می ایستی و زمانی که متوجه میشی خودت ایستادی چشمهات رو سریع به هم میزنی و میترسی و یا میشینی یا به سمت جلو خودت رو پرتاب میکنی ...   مثلا همین دیشب حدودا 20 ثانیه رو به روی من ایستادی ...   و اما امروز مامان رو تا مرز سکته بردی گلم ...   ظهر رفته بودیم حمام و طبق معمول شما توی وان بازی میکردی و من هم سرم رو زیر دوش میشستم که یهو چشمهام رو باز کردم و دیدم که شما لبه های وان رو گرفتی و ایستادی ...   سکته کردم !!!  ...
22 فروردين 1392

گردش تو خونه با روروئک !!!

این پست رو باید دیروز میگذاشتم ,اما از اونجایی که دیروز رفتم بیرون و دیر اومدم و این حرفاااا ,یادم رفت ! البته امروز هم همچین خونه نبودیم هااااااااا !!! اینم تیپ امروزت که برای اولین بار صندل پات کردم و کلی خوش تیپ شدی ... امروز با بابایی از صبح رفتیم خیابون شریعتی و تمام مدل های یخچالهای whirlpool , mabe رو دیدیم ! شما هم پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی ,نهار رو هم به بهانه نمایندگی miele رفتیم پرپروک ولنجک و یخچالهای miele رو دیدیم که علاوه بر اینکه مدل هاش چشمگیر نبودن قیمت های وحشتناکی هم داشتن !!! بعد از ظهر اومدیم خونه تا نماز بخونیم و استراحت کنیم تا طرح ترافیک هم تموم بشه و بریم سمت امین حضور که تصمیم گرفتیم برای اینکه ...
19 فروردين 1392

کیان و مامان و پیاده روی ...

تصمیم گرفتم از امروز هر روز بریم پیاده روی ,به عبارتی کالسکه نوردی ! اینطوری هم من رو فرم میام و هم تو از هوای خوب و آفتاب ملایم بهار بهره میبری ... امروز برای اولین روز رفتیم سیدخندان و من دفترچه ام رو بردم تا دکتر غددم تاریخ آزمایشم رو تمدید کنه ,بعد هم رفتیم پارک اندیشه و شما سرلاک خوردی و بعد هم رفتیم پاساژ اندیشه که خاله مریم و خاله فری هم اومدن ... بعدش هم بابایی اومد دنبالمون و من و تو و بابایی با ماشین رفتیم شریعتی برای خرید یخچال جدید ! خلاصه که کلی بیرون بودیم و کلی هم بهمون خوش گذشت ! البته یه تلفات هم دادیم ,اون کلاه سفیده که سرته و خاله فری خریده بود رو گم کردیم ,دیدم دو بار از سرت برداشتی و پرتش کردی هااااااااااا ولی ...
18 فروردين 1392

کیان و اولین هفت سین ...

یادش به خیر ! همیشه مامانم سبزه عید رو میداد من میریختم ,میگفت :دستت خوبه ! هفت سین رو هم من میچیدم ,مامانم میگفت :خوش یمنی ! عاشق هفت سین چیدن و سبزه گذاشتم ... امسال هم مثل هر سال هفت سین گذاشتم ,برای خودم و بابایی و شما ! دیشب خاله الهام اینا قرار شد برای عید دیدنی بیان خونه مون ... منم که داشتم به خونه سر و سامون میدادم به ذهنم رسید که هفت سین رو هم جمع کنم دیگه !!! به هر حال 17 روز از نوروز گذشته بود ! و سبزه مون رو که ... ماهی های تنگ مون هم مرده بودن (البته امسال ما دو تا ماهی گنده و 3 تا ماهی کوچولو به عشق شما خریدیم که یکی از ماهی گنده ها همون روز اول سال نو مرد و 4 تای دیگه هم قبل از اومدن خاله الهام اینا همه یه...
18 فروردين 1392

کیان و طبیعت ولایت آبا و اجدادی ...

یه سری عکس روز سیزده به در ازت انداختم که گفتم بد نیست یه خاطره از روستای سرسبز ابا و اجدادیت داشته باشی ... همه عکس ها رو توی حیاط خونه آقا جون کنار درخت گیلاس و جوی آب انداختیم ... ...
18 فروردين 1392

kimdi

چند وقت پیشا یه عروسک دیدم خونه مامان جون اینا که عمه لیلا خریده بود و اول فکر کردم Toloئه و برای تو !!!   اما عمه لیلا گفت که نه kimdi هست و برای خودش خریده !!!   امشب خاله الهام اینا شام خونه مون بودن و خاله مریم هم که اومده بود واست یه دونه از اون kimdi ها خریده بود ,اونم ویژه نوروزش رو ... اینم محتویاتش که کلی مامان رو سرگرم کرد ! کلی خوش گذشت تا سرهمشون کردم و البته شکلات هاش رو هم با چای زدم بر بدن ! ...
17 فروردين 1392

عمه لیلا !!!

امسال اولین سالی بود که عید نوروز شما هم پیش ما بودی و کلی همه مهمونی ها رو با وجودت رونق بخشیدی ... آخر همه مهمونی ها هم شما طبق رسم ما ایرانی ها به خاطر اولین سالی که نوروز و شکوفا شدن شکوفه ها رو میبینی عیدی گرفتی اما نه مثل همه ,بلکه بیشتر ... خیلی ها شرمنده مون کردن ! حتی امیرمهدی و امیرعلی ,اونا هم بهت عیدی دادن !!! آقاجون و مامان جون ,دایی حمید ,خاله الهام ,خاله مریم ,خاله فری ,عمه مریم ,خاله هما (دوست خانواده گیمون که چون فعلا مقیم ایلام هستن عیدیت رو خودش آورد خونه مون) ,عمو حسین (عموی مامانی) ,دایی تقی (دایی بابایی) ,خاله مونا (دختردایی بابایی) ,خاله اعظم (خاله بابایی) ,خاله افسر (خاله بابایی) و عمه لیلا ... همه عیدی هات ...
12 فروردين 1392

گلچین عکس های نه ماهگی ...

دیگه داری آقا میشی ... عاشق این قیافه جدیتم !!! عاشق این قیافه جدیتم ! خوشحال از ددر رفتن ... تو تختت میخوابی رااااااااااااحت !!! دستتم اینطوری از زیر پتو بیرون میمونه ! کیان سیر و شاااااااااااااااد ! تا میخوام عکس بگیرم سعی میکنی دوربین رو بگیری ... کیان کتاب خوان ! حاجی فیروز خونه ما (این تاج سبزه رو زندایی اشرف (زندایی مامان) از جشنواره سبزه برای شما گرفته بود ! امکان نداره بنشینی و پاهات رو روی هم نندازی !!! خوشحال از آب تنی ... هیجان زده ! وقتی خوابت میاد و با گذاشتن متکات روی پات و گذاشتن سرت روی اون سعی میکنی بخوابی ,امااااااااا نمیشه !!! عشق فرمون ...
9 فروردين 1392